کربلا 62 خيمه داشت





بزرگ ترين تراژدي عالم اسلام، دردناک ترين، غم بارترين و سوگ ناک ترين حادثه اي که در تاريخ مي شناسيم، حادثه کربلاست. تمام حادثه کربلا، هشت ساعت است. واقعه، از ساعت 8/5 صبح روز عاشوراي سال 61 هجري آغاز مي شود و آن طور که من مطالعه کرده ام، نزديک ساعت 5/38 همان روز، همه چيز تمام مي شود.
حسين را شهيد مي کنند. نعل اسب ها را تازه کردند.
گفته اند 12 اسب، نعل هايشان را تازه کردند و بر اجساد شهيدان، چنان تاختند که امام زمان (عج)، در زيارت ناحيه مقدسه مي فرمايد: «حتي تهنوا؛ بدن ها، زير سم اسب ها، خمير شد. » بعد از اين که همه چيز، برايشان تمام شد، جشن پيروزي گرفتند. در کربلا، هلهله و شادي کردند و بعد، به سمت خيمه ها حرکت کردند و خيمه ها را به آتش کشيدند. حتي بر زنان و کودکاني که بازمانده بودند (حدود 80 نفر) هم رحم نکردند. گوش واره ها را از گوش ها در آوردند. اگر زني خلخال داشت، از پايش بيرون کشيدند.
چنان تازيانه زدند که امام باقر (ع) مي فرمايد: «36 سال پس از حادثه کربلا، وقتي پدرم را غسل مي دادم (امام سجاد)، هنوز جاي تازيانه هاي کربلا بر بدن اش باقي بود. »
بعد از اين که خيمه ها را هم به آتش کشيدند، هر چه توانستند غارت کردند و بردند. هنگام رفتن هم، همه احساس پيروزي مي کردند. اگر آن روز، دانش مندان نظامي دنيا را در کربلا جمع مي کردند و اين پرسش را مطرح مي کردند که «پيروز اين ميدان کيست؟ »، بي هيچ ترديدي، همه مي گفتند که اين سپاه 33 هزار نفري که روز يازدهم، آخرين سرها را هم از تن جدا کردند (78 سر)، روي نيزه ها افراشتند و بقيه را به زنجير بستند و از کنار گودال قتل گاه، به سوي کوفه حرکت کردند.
تاريخ نوشته است اسرا را به گونه اي بردند که کنار هر کودک، دو نيزه دار ايستاده بود تا اگر کسي اشک بريزد، با نوک نيزه، اشک را از گوشه چشم اش پاک کنند. هر کسي سعي کرد با خودش، افتخاري از کربلا ببرد. نويسنده کتاب «التعجب» مي گويد: «وقتي به کوفه رسيدند، هر کس، هر چه از کربلا آورده بود، بالاي در خانه اش آويزان کرد و به آن افتخار مي کرد. آن ها که زين دزديده بودند، معروف شدند به بني السرج. زين را بالاي خانه شان آويزان کرده بودند و زير آن نوشته بودند که من اين را از کربلا آورده ام. آن هايي هم که شلوار سربازان و رزمندگان جبهه اباعبدالله را دزديده و غارت کرده بودند، معروف شدند به بني السراويل. سراويل، شکل تغيير يافته شلوار است. اين ها را بالاي در خانه شان آويزان کرده بودند، يعني اين ها را از کربلا آورده ايم. آنان که نتوانسته بودند چيزي از کربلا بياورند، بالاي در خانه شان نوشته بودند بني المکبرين، يعني من تکبير مي گفتم. در بالاي بلندي ايستاده بودم و وقتي سر حسين را جدا مي کردند تکبير گفتم. من در کربلا بودم.
نوشته اند سواران، وقتي به دارالاماره نزديک مي شدند، بلند بلند مي خواندند «اوفر رکابي فضه و ذهبا اني قتلت سيد المحجبي. رکاب مرا با طلا و نقره پر کنيد که من از رزم گاه و کشتن شخصيت بزرگي برگشته ام. » همه، جشن پيروزي گرفته بودند و شادي مي کردند و احساس مي کردند که پيروزمندان فردا هم، آنان اند. »
نوشته اند «وقتي قافله اسيران را وارد شام کردند، خلاف اين که معمولا اسيران را از دروازه اي وارد مي کردند که خلوت تر بود، آن ها را از «باب الساعات» وارد کردند، باب الساعات، شلوغ ترين دروازه سوريه بود.
سوريه را سوريه مي گويند چون سور، به معناي قلعه است. هفت قلعه داشت که يکي «باب الصغير» و يکي نيز باب الساعات است. به اين دليل اسرا را از باب الساعات وارد کردند که جشن پيروزي بگيرند. شهر، هلهله مي کردند. دف مي زدند. زنان زينت آلات خويش را بر گردن آويخته بودند و در پشت بام ها، منتظر آمدن اسيران يا به تعبير خودشان، خارجي ها بودند. »
ما، گاهي اوقات، افق يا زاويه نگاه مان را به سمت همين دردها و رنج ها مي گشاييم. اشک کربلا، بدن هاي پاره پاره، اسيراني که لباس ندارند، گودال قتل گاه. دوربين نگاه مان، تنها اين صحنه هاي کربلا را نشان مي دهد.
اين، سوگ کربلاست. البته حق آن است که از سوگ کربلا سخن بگوييم تا روشن شود که حق، در تاريخ، چه قدر مظلوم بوده و بر حقيقت مظلوم شيعه، چه ستم ها رفته است. ما در پرتو همين اشک ها، ناله ها و سوگ ها، کربلا را به اين جا رسانده ايم. در حوزه روايي هم اگر ما را به اشک ريختن و حتي تباکي دعوت کرده اند، براي آن است که اين نهضت، در تاريخ امتداد پيدا کند و اين سرمشق سيال زلال زنده، نسل هاي بعدي را بپرورد وهدايت کند. چون کربلا، آيينه قرآن است؛ آيينه تمام حقايق دين. گفته اند:
«اگر قرآن، عالي ترين قانون است، کربلا عالي ترين اجراست. اگر قرآن، نقشه است، اين نقشه، تنها در يک نقطه از تاريخ، در هيات انساني، تجسم و تمثل يافته است و آن کربلاست. » هيچ حادثه اي در تاريخ اسلام، به زلالي کربلا نيست، حتي جنگ هاي صدر اسلام. ناخالصي ها، در جنگ هايي که خود پيامبر (ص) در آن ها حضور داشت، فراوان است. آدم هايي که متزلزل اند. سوره احزاب، چه چهره اي نشان مي دهد؟ حتي در جنگ بزرگي مثل جنگ بدر، وقتي دو کاروان حرکت مي کنند و پيغمبر (ص) مي فرمايد که «بايد با اين کاروان ها درگير شويد»، به فرموده قرآن، از ياران پيامبر (ص)، بخشي دوست داشتند که با «غير ذات الشوکه» درگير شوند؛ يعني با سپاهي که اسلحه ندارد، با سپاه تدارکاتي دشمن درگير شوند. تعداد آن هايي که آمادگي رفتن به جنگ واقعي بودند، کم بود.
جنگ احد را هم که مي دانيد. گروهي گسستند و براي به دست آوردن اموال، پيامبر(ص) را رها کردند. در جنگ خندق، کسي حاضر نشد با عمرو بجنگد و فقط مولا به جنگ رفت.
در کربلا، هيچ عنصر ناخالصي نمي بينيد. آنان که ناخالص بودند، الک شدند و در پالايش هاي مکرر، آرام آرام، از صحنه دور شدند. يکي از شگفتي هاي کربلا، پارادوکس هايي است که مي بينيم. مثل خواندن و راندن. امام، هم مي خواند و هم مي راند. هم سراغ کساني مي رود که دعوت کند تا با او همراه شوند و هم بارها در را باز مي کند که برويد.
حتي اگر مي خواهيد برويد، فرصت شبان گاه و تاريکي، فرصتي است مغتنم .چون تاريک است و کسي، کسي را نمي بيند. حتي شگفت تر آن است که گاه مي فرمايد: «اگر مي رويد، دست ديگران را هم بگيريد و از صحنه دور کنيد. دشمن، با من کار دارد. شما را تعيقب نخواهد کرد. »
کربلا، زلال ترين، خالص ترين و ناب ترين حادثه تاريخ اسلام است که هيچ عنصر ناپاک و متزلزل و مذبذبي، در آن وجود ندارد.
درباره شب عاشورا، 12 گزارش فوق العاده زيبا وجود دارد که يکي از آن ها، گزارش حضرت زينب (س) از آن شب است. مي خواهم بگويم کربلا، چه قدر صاف و پاک و ناب و خالص است. حضرت زينب (س) مي فرمايد : «ميانه شب بود. من تصميم گرفتم از خيمه بيرون بيايم و به خيمه هاي ديگر سر بزنم. »
کربلا، 62 خيمه داشت. چينش خيمه ها هم به صورت نعل اسبي بود؛ در مرکز، خيمه هاي بني هاشم بود، چون محارم بودند. در دو طرف، خيمه هاي اصحاب بودند که بعضي از آن ها، با خانواده هايشان آمده بودند. اگر گفتم کربلا، قرآن است، دليل اش اين است که ما مي توانيم همه پيام هاي لازم زندگي را در آن، جست و جو کنيم. ساختن فرديت، ساختن خانواده، نظام اقتصادي، نظام سياسي و رفتارهاي فرهنگي را مي توانيم با معيار کربلا بسنجيم.
حضرت زينب (س) مي فرمايد: «از خميه خارج شدم. » خيمه هاي وسط، خميه هاي بني هاشم است. فاصله خيمه حضرت زينب (س) با خيمه اباعبدالله (ع)، بسيار اندک بود.
مي گويد: «اولين خيمه اي که تصميم گرفتم به آن سر بزنم، خيمه برادرم، حسين بود. وقتي آرام، لبه خيمه را بالا زدم، ديدم برادرم تنهاست. شب عاشورا، حسين تنها باشد؟ تصميم گرفتم گله کنم و اولين کسي که به ذهن ام آمد که نزد او بروم و گله کنم از اين که چرا بايد در چنين شبي، حسين تنها باشد، برادرم، اباالفضل العباس بود. به سمت خيمه برادرم، اباالفضل حرکت کردم. نزديک خيمه که رسيدم، ديدم خيمه، پر از همهمه است. »
در کربلا چند نوع خيمه وجود داشت. يک نوع خيمه وجود داشت که به آن مي گفتند خيمه هاي آب رساني. خيمه هاي امداد و نظافت و دارالحرب هم بود که در آن ها، ابزار و وسايل جنگي، نگه داري مي شد. يک خيمه هم، خيمه فرماندهي بود و چون در کربلا، چند نفر فرمانده بودند، خيمه هاي بزرگ تري هم بود. يکي از اين خيمه ها، خيمه اباالفضل العباس (ع) بود. يکي، خيمه حبيب، فرمانده سمت چپ و خيمه سوم، خيمه زهيربن قين، فرمانده جناح راست سپاه اباعبدالله (ع) بود. فرمانده اصلي، حضرت اباالفضل العباس (ع) بد که وظيفه سقايت را هم، به عهده داشت.
منبع: مجله ي خيمه شماره 37